عشق درسایه سلطنت پارت62

صبح که بیدار شدم هنوز کمی بی حوصله بودم از اتاقم بیرون رفتم و سر میز صبحانه حاضر شدم. ويكتوریا که داشت نوشیدنی میخورد با ورودم لبخندی زد و گفت
ویکتوریا : اوه.. ببینین کی اومده. کلفت زاده فرانسه...
و 4 تایی خندیدن به جای خالی تهیونگ نگاه کردم
کاترین جدی و پراخم از رفتار اون سه نفر رو به من گفت
کاترین : بیا.. دیشب شام هم نخوردی.. مسلما گرسنه ای
رز : اخی. چرا شام نخوردی؟ غذا که برای کلفت ها و نوکراهم
بود
لبخندی زدم و نشستم و گفتم
مری: که پس واسه همین یه دل سیر غذا خوردی؟؟
جسيكا وكاترین ریز خندیدن رز دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت
رز: همچنان زبونت درازه
انابل : نترس.. کوتاهش میکنیم
مری: من از هیچی نمیترسم.. اما تو بترس کارهای خوبی باهات دارم
و مشغول خوردن صبحانه ام شدم نگاه هایی روم سنگینی میکرد ولی اهمیتی ندادم 3 روز از روز مهمانی گذشت و من تهیونگ رو ندیدم مشغول رسیدگی به امور مملکت بود روز چهارم بود که جسیکا با ذوق و خوشحال اومد پیشم
جسیکا : واای مری یه فکری کردم چه فکری؟
جسیکا : میخوام از این به بعد به جای اون استاد خرفت و
کچل تو بهم زبان فرانسه یاد بدی.. قبول میکنی؟
نگاش کردم که سریع گفت
جسیکا: خواهش میکنم
دوست نداشتم دلش رو بشکنم و لبخندی زدم گفتم
مری: مشکلی ندارم.. قبوله...
خندید و گفت
جسیکا :پس بیا...
و دستم رو گرفت و کشید....با تعجب گفتم
مری: کجا میریم؟
جسیکا:بیا...
و دوید و دست منم کشید...جلوی اتاق تهیونگ وایستاد.
با نفس نفس گفتم
مری: واسه چی اومدیم اینجا؟
به جای اینکه جواب منو بده به نامجون گفت
جسیکا :لطفا به پادشاه اطلاع بدین کارشون داریم.
نامجون تعظیمی کرد و رفت داخل و برگشت و گفت
نامجون :بفرمایید
جسیکا همونجور که دست من رو توی دست داشت رفت
داخل هر دو تعظیمی کردیم تهیونگ نگاه کوتاهی بهمون انداخت و باز مشغول کارش شد اخمی کردم و سعی کردم دستم رو از دست جسیکا بکشم بیرون ولی نذاشت.
اروم گفتم
مری: ول کن...
دستم رو فشار داد و نچی کرد قیافه مو شبیه ببر کردم و اروم گفتم
مری: تیکه تیکه ات میکنماااا
جسيكا اروم گفت
جسیکا: چجوری؟؟
مری:به سادگی..
جسیکا از خنده دهنش باز شد که اروم گفتم
مری: کوفت.. ببند پشه میره
دستش رو روی دهنش گذاشت که از خنده نترکه و قرمز
شد که صدای تهیونگ باز شد هر دو سریع و با ترس تکونی
بخوریم.
تهیونگ :تموم نشد؟
جسیکا خودش رو جمع کرد و دستش رو از روی دهنش برداشت و سریع به هم چسبیدیم و دست قفل شده مون
و دست دیگه مون رو بردیم پشت سرمون تهیونگ دستاش رو روی میز به هم قفل کرده بود و با نگاهی که داد میزد همه حرفهای اروممون رو شنیده داشت نگاهمون میکرد....
دیدگاه ها (۲)

عشق درسایه سلطنت پارت63

عشق درسایه سلطنت پارت64

عشق درسایه سلطنت پارت61

عشق درسایه سلطنت پارت60

game of love and hate(part 33)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط